۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

بنیدروم جایی که دلت هوای عشق میکند





چند هفته پیش...1 تا 5 اکتبر پرواز نداشتم و خسته از هوای پاریس راستش را بخواهید حتی حوصله ی مرتب کردن آپارتمانم را هم نداشتم...از چند روز پیشش برای این 5 روز برنامه ریزی کرده بودم.کوله پشتیم را برداشتم و تصمیم گرفتم بروم بنیدروم...یک شهر ساحلی کوچک نزدیک والنسیا.و کنار دریای مدیترانه....از آن شهرهای ساحلی که تنفس هوایش تمام ذرات وجودت را تازه میکند و دوست داری یک جای دنج پیدا کنی و برای همیشه بمانی...ساعت 3 بامداد رسیدم به فرودگاه الیکانته از فرودگاه الیکانته تا بنیدروم 50 کیلومتر راه است ...یک تاکسی گرفتم و خدا خدا کردم راننده اش وراج نباشد ..اسپانیایی ها مردم وراجی هستند البته شاید وراج واژه ی درستی نباشد بیشتر میتوانم بگویم صمیمی و خونگرم ..با صدای بلند حرف می زنند و شلوغ کاری میکنند و دوست دارند نهایت لطفشان را شامل حال توریست ها کنند..ملته بسیار دوست داشتنی و ساده و صادقی هستند...با رانندگی های افتضاح...برخلاف فرانسوی ها که بسیار منضبط هستند ...نمیدانم چرا همیشه آرزوهایم برعکس بر آورده میشوند...راننده تمام این 50 کیلومتر را حرف زد و از تاریخچه ی بنیدروم و غذاهایش گفت ..البته اسپانیایی ها.. فرانسوی و انگلیسی را آنقدر اعصاب خرد کن حرف میزنند که هر توریستی باید قبل از ورودش به اسپانیا حتما کمی اسپانیایی یاد بگیرد مگرنه پدرش در می آید...با یک لهجه ی غلیظ اسپانیایی کلمات انگلیسی و فرانسوی را مخلوط میکنند و زبانه جدیدی ابداع میکنند...راننده تاکسی میگفت به بنیدروم.. نیویورک کوچک هم میگویند...از زیبایی های دریای مدیترانه این وقت صبح میگفت..ولی من آنقدر خسته بودم که خواستم یک راست مرا یرساند هتل..مرا رساند به هتل بالی...کوله پشتیم را پرت کردم روی تخت و ولو شدم ..حدودا ساعت 9 صبح بعد از صبحانه یک راهنمای توریستی از هتل گرفتم و راه افتادم در خیابان های شهر زیبایی که از همان دقایق اولیه ی ورود عاشقش شده بودم...قیمت ها در اسپانیا تقریبا نصف قیمت های فرانسه است...پاریس شهر لباس ها و ادکلن های گران است ولی نکته ی جالب اسپانیا این است که همان لباس را میتوانی با نصف قیمت بخری...اسپانیا بهترین مکان برای آدم هایی است که عاشقه خریدند مثله من..بین خریدهایم یک عروسک مارین هم خریدم ..که یک دختر اسپانیایی را نشان میداد که با یک لباس رقص بسیار زیبا و صورتی ..فلامینگو میرقصد...تصمیم گرفتم برای نهار یک رستوران محلی را پیدا کنم از راهنمای توریستی.. رستورانی را در همان حوالی پیدا کردم...اسپانیا یی ها وقتی می فهمند که کسی توریست است حتی در انتخاب منوی غذایش هم کمکش میکنند زود صمیمی میشوند برخلاف فرانسوی ها که ابتدا سرد هستند اما همین که صمیمی میشوند دیگر ول کن ماجرا نیستند...اسپانیایی ها از همان ایتدا گرم میگیرند...به پیشنهاد تمام اهالیه رستوران یک غذای محلی انتخاب کردم به نام( پاییا) اینجور که میگفتند این بهترین غذایشان است و اسپانیایی ها یک شنبه ها دست زن و بچه شان را می گیرند ومی روند رستوران و پاییا میخورند..راستش من هم عاشقه پاییا شدم...پاییا از برنج..صدف دریایی..میگو و گوشت مرغ درست شده که اگر یک شراب سفید هم کنارش سفارش دهی ..آدم را دیوانه میکند..تمام 4 روزی که در بنیدروم بودم به یکی از مشتری های پر و پا قرص پاییا و شراب سفید تبدیل شده بودم....فردایش هم رفتم ساحل دریای مدیترانه...و روز های بعد هم بیشتر وقتم را آنجا گذراندم...اواسط تابستان جای سوزن انداختن هم نیست...و جالبیش این است که ساحلش به 2 قسمت مجزای زنانه و مردانه تقسیم شده...و خانم ها در قسمته خودشان شنا میکنند... فکر میکنم یکی از ویژگی های سواحل دریای مدیترانه این است که وقتی خودت را روی شن های داغش ولو میکنی ..با تمام وجودت دلت یک مرد عاشق میخواهد..مردی که صدای نفس هایش را پشت گردنت حس کنی..مردی که چشم هایش برق میزند....دلت یک موسیقیه اسپانیایی میخواهد..دلت رقص میخواهد..زن ها و مرد هایی مسنی را میبینی که عاشقانه بهم نگاه میکنند و از آفتاب داغ ساحل لذت میبرند و با خودت فکر می کنی 50 سال دیگر کسی را خواهی داشت که با وجود گذر تمام این سال ها عاشقانه نگاهت کند؟؟؟