حوالی نیمه شب..برف سنگینی باریده...صدای سوختن چوب های شومینه...و غروب های لندن که تو با پیانو میزنی....چشم های آبیت که برق میزند...هوس برف بازی به سرمان میزند...برف هنوز می بارد...بیرون که میرویم سرمای هوا را روی گونه هایم حس میکنم که اولین گلوله ی برفی از سمته تو پرتاب میشود....فرصت نمیکنم سرم را برگردانم و گلوله برفی درست وسطه صورتم پهن میشود ...حسابی با برف از خجالت هم در می آییم....آدم هایی که از کنارمان رد میشوند هم می خندند گاهی کمک هم میکنند و وارد بازی میشوند ..چشم هایشان برق میزند و همه شان برایمان شبه خوبی آرزو میکنند...ما بلند بلند می خندیم ...حوالی 2 نیمه شب برمیگردیم ..قهوه درست میکنی..هوس کیک خامه ای میکنم آن هم منی که هیچ وقت رابطه ی خوبی با کیک خامه ای نداشتم اما دلم بدجوری کیک خامه ای میخواهد....بعد هم دلم گرمای آغوشت را با همان بوی عطری که عاشقش هستم میخواهد..بغلم میکنی..صدای نفس هایت...و زمزمه ی حرف های خوشمزه ای که عاشقشان هستم...و زیباترین شب برفییه من...صبح که حوالی 9 صبح با صدای زنگ در بیدار شدم... دیدم انگار خیلی وقتست که بیدار شدی با یک میز صبحانه ی دوست داشتنی منتظر من هستی..و ازشیرینی فروشی مورد علاقه ام هم کیک خامه ای سفارش دادی برای صبحانه...
پ.ن=این هم عکس دو تا از کیک خامه ای های مورد علاقه ی من ..البته یکی از بدی های کیک خامه ای های فرانسوی خامه ی خیلی خیلی زیادیست که استفاده می کنند
پ.ن=راستی تا یادم نرفنه از دوست خیلی خیلی خیلی خوبم اهورا هم تشکر کنم به خاطر همه چیز...مرسی اهورا جان
پ.ن=درخته کریسمسمون هم تقریبا کامل شده کامل کامل که شد عکسش رو میگیرم
Under the tree the gifts enthrall...But the nicest present of them all...Is filling our thoughts with those who care...Wanting our Christmas joy to share.
To you... whom we're often thinking of....We send our holiday joy and love